آشنایی با اصطلاحات فلسفی

فلسفه

فَلسَفِه (یونانی باستان: φιλοσοφία philosophia "فیلوسوفیا") و (به پارسی میانه: خردْدوستی، آوانگاری: xraddōstih) مطالعه پرسش‌های عمومی و اساسی است، مانند پرسش‌های مربوط به عقل، وجودیت، دانش، ارزش‌ها، ذهن و زبان. چنین سوالاتی اغلب به عنوان مشکلاتی مطرح می‌شوند که باید مورد مطالعه قرار گیرند یا حل شوند. این اصطلاح احتمالاً توسط فیثاغورس (حدود ۵۷۰–۴۹۵ قبل از میلاد) و یا آرشام عزیزی ابداع شده‌است. روش‌های فلسفی شامل پرسش، بحث انتقادی، استدلال عقلی و ارائه منظم است.

دیالکتیکِ سقراطی

دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته‌شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود. روش او بدین‌گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌‌کرد و خود نیز با آنها موافقت می‌کرد و به درستی آن اقرار می‌کرد؛ سپس به تدریج به سؤالات خود ادامه می‌داد تا اینکه بحث را به جایی می‌رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت: اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند. یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند. این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.

دیالکتیکِ افلاطونی

افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود معنا کرد که هدفش دستیابی به شناخت حقیقی بود. به باور او، از راه انتهاج عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات یا مُثُل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او راه خاص خود را برای کسب این نوع روش و شناخت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و یا به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نوشت.

دیالکتیکِ هگلی

هِگِل با تکیه به مفهومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می‌دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می‌شود. بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه‌های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست. مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین‌جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند.[۸] لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح می‌دهد.

دیالکتیک

دیالکتیک (به یونانی: διαλεκτική) (به فارسی: پیکار، سگالش یا دویچمگوییک ) به معنای مباحثه و مناظره است. دیالکتیک یکی از روش‌های فلسفه و نظریه‌ای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ روش دیالکتیکی به یونان باستان و به‌طور مشخص به نظریات سقراط بازمی‌گردد. به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خرَدگرایانه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ می‌دهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر، اجباری و ذاتیِ خرَد است. حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس (فیلسوف یونانی)، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.

دیالکتیکِ سقراطی

دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته‌شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود. روش او بدین‌گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌‌کرد و خود نیز با آنها موافقت می‌کرد و به درستی آن اقرار می‌کرد؛ سپس به تدریج به سؤالات خود ادامه می‌داد تا اینکه بحث را به جایی می‌رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت: اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند. یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند. این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.

دیالکتیکِ افلاطونی

افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود معنا کرد که هدفش دستیابی به شناخت حقیقی بود. به باور او، از راه انتهاج عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات یا مُثُل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او راه خاص خود را برای کسب این نوع روش و شناخت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و یا به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نوشت.

دیالکتیکِ هگلی

هِگِل با تکیه به مفهومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می‌دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می‌شود. بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه‌های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست. مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین‌جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند.[۸] لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح می‌دهد.

علم حضوری

علم حضوری علم به ذات معلوم است بی‌واسطهٔ صورت ذهنی یا نماد آن مانند علم به گرسنگی و ترس در همان لحظهٔ تجربهٔ گرسنگی و ترس. از این علم با عناوینی چون علم اشراقی، علم بی‌واسطه و علم وجودی نیز تعبیر شده‌است. در برابر علم حضوری، علم حصولی است.

حکمت خسروانی

حکمت خسروانی فلسفه و عرفان ایران باستان است که به اندیشمندان آن فرزانگان خسروانی یا خسروانیون گفته می‌شود. نامداران اندیشه ایران باستان و میراث داران آنها در دوره اسلامی به این فلسفه آوازه داشتند. حکمت خسروانی بعدها درفلسفه اشراق به دست سهروردی در پیوند با فلسفه اسلامی شناخته و نمایان شد. از تأثیر گرفتگان حکمت خسروانی می‌توان به جاماسب، فرشوشتر، فلوطین، بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، منصور حلاج، ابوسعید ابوالخیر و شهاب‌الدین سهروردی اشاره کرد.

علم حصولی

در برابر علم حضوری، علم حصولی است که خود بر سه قسمت است: 1: صورت شیء، که به واسطه‌ی حس درک می‌شود؛ مانند ادراک اشیاء اطراف خود، علم‌ الیقین است. 2: صورت شیء، که به واسطه‌ی دیدار مستقیم از آنچه که در فکر ماست، عین الیقین است. 3: مفهوم شیء، که به واسطه‌ی عقل درک می‌شود؛ مانند ادراک مفاهیم نفس و اشیاء اطراف خود، حقّ الیقین است.

فلسفه دین

فلسفه دین شاخه‌ای از فلسفه مشتمل بر همه مباحث فلسفی‌ست که بن‌مایهٔ آنها پرسش‌هایی‌است که از دین سرچشمه می‌گیرد. فلسفه دین، ارزیابی مفاهیم و باورهای بنیادین سنت‌های دینی ویژهٔ جوامع مختلف است. موضوعات اصلی فلسفه دین، استدلال پیرامون طبیعت، وجود یا عدم وجود خدا، زبان دین، معجزه، دعا، مسئله شر، صفات خدا، پلورالیسم دینی،

هرمنوتیک

نظریه و قواعد روشمند تفسیر متن را علم تأویل (به انگلیسی: Hermeneutics) یاتأویل‌شناسی یا زَندشناسی می‌گویند هدف از علم تأویل، کشف پیام‌ها، نشانه‌ها و معانی یک متن یا پدیده است. علم تأویل به مطالعه اصول تعبیر و تفسیر متون، به‌ویژه متون ادبی ، دینی و حقوقی می‌پردازد.

فلسفه ذهن

فلسفه ذهن (به انگلیسی: philosophy of mind)، شاخه‌ای از فلسفه است که به مطالعه هستی‌شناسی و طبیعت ذهن و روابطش با بدن می‌پردازد. مسئله ذهن و جسم، مسئله‌ای پارادایمی در فلسفه ذهن است، گرچه که تعدادی از مسائل همچون مسئله دشوار خودآگاهی و طبیعت حالات ذهنیِ به‌خصوص در آنجا مورد بحث قرار گرفته‌اند.

فلسفه اخلاق

فلسفه اخلاق یا اِتیک (به فرانسوی: éthique)، شاخه‌ای است از فلسفه که به استدلال درباره‌ی‌پرسش‌های بنیادین علم اخلاق می‌پردازد. درستی و نادرستی امور، شناخت امور خیر و شر، و بازشناسی فضایل، مسائل بنیادین اخلاق را تشکیل می‌دهند. پرسش از این مسائل بنیادین، منجر به شکل‌گیری دو حوزه نظری می‌شود: فرا اخلاق و اخلاق هنجاری؛ فلسفه اخلاق این دو حوزه را شامل می‌شود.

فلسفه سیاسی

مطالعه مسائلی همچون سیاست، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، عدالت، مالکیت، حقوق، قانون و شیوهٔ اجرایی کردن آن توسط قوای حاکم از منظر فلسفی است، در این مطالعه به پرسش هایی نظیر این که این مسائل چه هستند؟ چرا به آن‌ها نیاز داریم؟

اگزیستانسیالیسم

توضیحات تصویراگزیستانسیالیسم یا هستی‌گرایی (به انگلیسی: Existentialism) اصطلاحی است که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می‌شود که با وجود تفاوت‌های مکتبی عمیق در این باور مشترک هستند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می‌شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی‌گرایی، نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گم‌گشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی‌معنی و پوچ خوانده می‌شود مشخص می‌شود.

استعلا

در فلسفه، استعلا مفهومی شامل فلسفه‌ها، سیستم‌ها و رویکردهایی است که ساختارهای بنیادی وجود را، نه به صورت هستی‌شناسی (نظریه هستی)، بلکه به عنوان چارچوب ظهور و اعتبار دانش وجود توصیف می‌کند.در فلسفه مدرن، امانوئل کانت تعریف جدیدی از استعلایی معرفی کرد. در معرفت‌شناسیِ وی، این مفهوم مربوط به شرط امکان خود معرفت است. یک سؤال متافلسفی که بسیاری از دانشمندان کانتی دربارهٔ آن بحث کرده‌اند این است که انعکاس استعلایی چیست و خود تأمل استعلایی چقدر ممکن است. والنتین بالانوفسکی نشان می‌دهد که این یک ابزار ویژه ذاتی آگاهی ما است، چیزی که توسط آن افراد می‌توانند خود را از سایر اشیا و واقعیت متمایز کنند. استیون پالمکوئست استدلال می‌کند که راه حل کانت برای این مشکل توسل به ایمان است.

هستی شناسی

در فلسفه مدرن، امانوئل کانت تعریف جدیدی از استعلایی معرفی کرد. در معرفت‌شناسیِ وی، این مفهوم مربوط به شرط امکان خود معرفت است.[ یک سؤال متافلسفی که بسیاری از دانشمندان کانتی دربارهٔ آن بحث کرده‌اند این است که انعکاس استعلایی چیست و خود تأمل استعلایی چقدر ممکن است. والنتین بالانوفسکی نشان می‌دهد که این یک ابزار ویژه ذاتی آگاهی ما است، چیزی که توسط آن افراد می‌توانند خود را از سایر اشیا و واقعیت متمایز کنند. استیون پالمکوئست استدلال می‌کند که راه حل کانت برای این مشکل توسل به ایمان است.

دیالکتیک

دیالکتیک (به یونانی: (به فارسی: پیکار، سگالش یا دویچمگوییک) به معنای مباحثه و مناظره است. دیالکتیک یکی از روش‌های فلسفه و نظریه‌ای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ روش دیالکتیکی به یونان باستان و به‌طور مشخص به نظریات سقراط بازمی‌گردد. به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خرَدگرایانه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ می‌دهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر، اجباری و ذاتیِ خرَد است. حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس (فیلسوف یونانی)، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.